از بیمارستان تا نام خیابان؛ چگونه نرجس در دل مردم ماندگار شد
پرستاری از آن دسته حرفههایی است که تنها با دانش و مهارت دوام نمیآورد؛ عشق، ازخودگذشتگی و روح فداکار آن را معنا میکند. روزهای تاریک و پرهیاهوی همهگیری کرونا، زمانی که مردم در خانهها پناه گرفته بودند و ترس بر جهان سایه افکنده بود، تنها گروهی بودند که نمیتوانستند بگریزند: کادر درمان.

به گزارش آتیهآنلاین، آنان در خط مقدم ماندند تا امید زنده بماند. در میان آنها، نام «نرجس خانعلیزاده» برای همیشه در حافظه مردم حک شد؛ پرستاری جوان که در راه خدمت به بیماران، جانش را فدای انسانیت کرد.
دختری ساده، مهربان و لبریز از عشق
بهمناسبت روز پرستار، گفتوگویی با مادر نرجس، آسیه حاجیزاده، انجام شده است. او از دختری میگوید که نهتنها در کارش بلکه در زندگی روزمرهاش، مهر را بیوقفه تقسیم میکرد: «نرجس بسیار شوخطبع، صبور و اهل خانواده بود. هرگز وقتش را بیهوده نمیگذراند، عاشق پدرش بود و برایش احترام زیادی قائل بود. تفریحش درستکردن شیرینی و کیک در خانه بود.»
نرجس قلبی بزرگ داشت؛ نزدیک عید برای کودکان نیازمند هدیه و اسباببازی میخرید و پیش از شروع مدارس، برایشان لوازمالتحریر تهیه میکرد. مادرش با لبخندی تلخ به یاد میآورد که «حتی چند پاککن و مداد فانتزی هم میخرید تا دل بچهها بیشتر شاد شود».
به گزارش اعتمادآنلاین، آسیه حاجیزاده از پیوند عمیق مادر و دختریشان میگوید: «ما فقط مادر و دختر نبودیم، دوست هم بودیم. وقتی از دستش دادم، احساس کردم نزدیکترین دوستم را از دست دادهام.» او با حسرت از روزهایی میگوید که بیمارستان اجازه استفاده از ماسک و دستکش را در ابتدای شیوع کرونا نمیداد: «اگر همان روزها اجازه میدادند، شاید الان نرجس کنارم بود.»
از ترس اینتوب شدن تا جاودانگی نامش در دل مردم
نرجس با عشق پرستاری را انتخاب کرده بود و از خدمت به بیماران لذت میبرد. در واپسین روزهای زندگیاش، ترس از اینتوب شدن در نامهای کوتاه به مادرش موج میزد. همان شب، پدر و مادرش تصمیم گرفتند او را برای درمان به تهران منتقل کنند، اما به دلیل شدت بیماری، اجازه انتقال داده نشد. مادرش آن لحظات را اینگونه به یاد میآورد: «وقتی وارد اتاق شدم، دیدم به شدت میلرزد. گفت مامان نزدیک نشو، این کروناست. در چشمانش ترسی عمیق موج میزد اما صبور بود، مثل همیشه.»
پس از درگذشت نرجس، مادرش معنای تازهای از «شهادت» یافت: «پیش از آن فقط میشنیدم شهدا زندهاند، اما حالا حضور نرجس را هر روز حس میکنم. محبت مردم، آرامشبخش دلم شده. هر بار که کسی در خیابان مرا میبیند و از نرجس یاد میکند، انگار او هنوز میان ماست.»
نام نرجس بر خیابانها و مراکز درمانی شهر نقش بسته و این برای خانوادهاش تسکینی است بر اندوه بیپایانشان. حاجیزاده با بغضی فروخورده میگوید: «میدانم روزی همه ما میرویم، اما اینکه نام نرجسم برای همیشه در دل مردم مانده، کمی آرامم میکند.»
رؤیاهای ناتمام یک پرستار مهربان
نرجس تنها به بیماران فکر نمیکرد؛ او آرزوهای بزرگی برای کمک به همه موجودات زنده داشت. مادرش میگوید: «دوست داشت در جنگل تانکر آب برای حیوانات بگذارد، ساحلها را از زباله پاک کند و یک شیرخوارگاه برای کودکان بیسرپرست بسازد. حتی میخواست هر ماه برای کمک به بچههای بیمار به مؤسسه محک برود.»
هر سال در آستانه روز پرستار، همکاران و دوستان نرجس از شهرهای مختلف به مزارش میروند تا یادش را زنده نگه دارند. این دیدارها برای پدر و مادرش مرهمی بر درد جانکاه فراق است.
سالها از آن روزهای تاریک گذشته، اما هنوز وقتی مردم از خیابانی که به نام اوست میگذرند، یاد پرستاری جوان زنده میشود که با دستان لرزان و قلبی آرام، بیماران را تیمار میکرد. صدای مادرش هنوز در گوشها میپیچد:
«میدانم که نرجسم زنده است، میان دلهای مردمی که او را فراموش نکردند.»
